top of page

شعری از مهیار مظلومی

  • مهیار مظلومی
  • Apr 17, 2015
  • 1 min read

11146022_10152779146634499_858443302_n.jpg

همه چیز از دستان تو شروع شد

از کف دستانت

،آن روز که کف دستت گر گرفته بود

و من حس می کردم چیزی در حال وقوع است

انگشتانم در کف دستت می سوخت

و لشکری از نوک انگشتانم به سرم هجوم می آورد

.که سوارانش، انتظار بوسه های تو را می کشیدند

،و سرم خیمه گاه ملکه ای بود

.که سودای پادشاهی جنینش را می پرورد

.همه چیز اما به دستان تو ختم شد

در یک شب زمستانی

،وقتی نوزادی مرده زاییده شد

.و دستان تو دور گلویش بود

:با صدای شاعر بشنوید

https://soundcloud.com/mahyarmazloumi/winter-nights

 
 
 

Comentários


Featured Posts
Recent Posts
Archive
Search By Tags
Follow Us
  • Facebook Basic Square
  • Twitter Basic Square
  • Google+ Basic Square

Toronto

Reach Us in:

Facebook, instagram

 

© 2023 by کانون شاعران شهر تورنتو. Proudly created with Wix.com

  • Facebook Reflection
  • Twitter Reflection
  • Instagram Reflection
  • YouTube Reflection
  • SoundCloud Reflection
bottom of page