شعری از مهرسا مرجانیايستاده بود خاموش كنار قطاري كه فرياد كشان به مقصد ها ميرفت و به تنهايي خود كهكشاني در بر داشت گويي كه تمامي جاده ها در آخر به او مي رسيد...